باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست.(کوروش کبیر)
خوش آمدید - امروز : شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

اشعار کوتاه شاملو | شعرهای زیبای احمد شاملو

اشعار کوتاه شاملو | شعرهای زیبای احمد شاملو

شبانه

من سرگذشتِ یأسم و امید

با سرگذشتِ خویش:

می‌مُردم از عطش،

آبی نبود تا لبِ خشکیده تر کنم

می‌خواستم به نیمه‌شب آتش،

خورشیدِ شعله‌زن به‌درآمد چنان که من

گفتم دو دست را به دو چشمان سپر کنم

با سرگذشتِ خویش

من سرگذشتِ یأس و امیدم…

اشعار احمد شاملو , اشعار عاشقانه احمد شاملو , اشعار کوتاه احمد شاملو


اشعار زیبای شاملو

راز

با من رازی بود

که به کو گفتم

با من رازی بود

که به چا گفتم

تو راهِ دراز

به اسبِ سیا گفتم

بی‌کس و تنها

به سنگای را گفتم


با رازِ کهنه

از را رسیدم

حرفی نروندم

حرفی نروندی

اشکی فشوندم

اشکی فشوندی

لبامو بستم

از چشام خوندی

۱۳۳۴

اشعار کوتاه شاملو | شعرهای زیبای احمد شاملو